نترس، مي ميري!


 

نويسنده:دکتر فريد براتي




 
مرگ يکي از پديده هايي است که هضم آن ديرتر از هر پديده ديگري براي انسان ها ممکن مي شود.
«مرگ»؛ اسمش هم که مي آيد مو به تن آدم سيخ مي شود.چه برسد که بخواهي به آن فکر کني.انگار هيچ کس باورش نمي شود که اين شتري است که بالاخره دير يا زود در خانه هر کدام متن مي آيد که ببردمان.حالا کي و کجاش را خدا مي داند اما مهم اين است که مي آيد. اين مقاله نه تنها به موضوع مرگ مي پردازد بلکه به نقد و بررسي تعامل انسان و عزرائيل مي پردازد.دکتر فريد براتي از سير تا پياز اين مرگ و مردن را برايمان بيرون ريخت تا با يک ديد جديد به مرگ نگاه کنيم.در اين متن از فلسفه مرگ گرفته تا اينکه چطور مي شود با مرگ عزيزانمان کنار بياييم وچطورمي شود از مرگ نترسيد؟

چه مي کنيم؟
توجيه، راه حل نيست
 

عکس العمل ما در برابر مرگ، وقتي براي خودمان باشد يا همسايه، متفاوت است.

براي مرگ خودمان
 

بيشتر آدم ها مرگ را يک اتفاق بد مي بينند و مي خواهند آن را براي خودشان توجيه کنند.به تعبيري تصور بيشتر آدم ها اين است که اين جهان يک جهان خوب و منظم است و همه چيز در جاي خودش درست و دقيق قرار داده شده .حالا در اين جهان منظم و درست و حسابي، هيچ وقت حادثه بدي براي آدم هاي خوب اتفاق نمي افتد.چون هر انساني خودش را خوب مي داند پس با خودش مي گويد حالا که من آدم خوبي هستم و در يان دنياي منظم زندگي مي کنم قرار نيست اتفاق بدي براي من بيفتد.براي مثال شما به مسافرت مي رويد.در جاده اي که حرکت مي کنيد يک تصادف شده و مي بينيد يک موتور سوار دراز به دراز روي زمين افتاده.اولين چيزي که از آدم هاي اطراف صحنه ممکن است بشنويد شايد اين حرف هاي باشند:«تقصير خودش بود»«از بس با سرعت رفت اينطوري شد»، «عاديه ،اگر قوانين رو رعايت مي کرد اين اتفاق نمي افتاد»همه اين جمله ها مي خواهند يک حرف را بزنند که آدم از بين رفته، مقصر است مي خواهند بگويند «چون کار بدي کرد؛ اين اتفاق هم برايش افتاد»پس ما در دنيايي زندگي مي کنيم که احساس آسيب ناپذيري مي کنيم.

نکته:اگر بدانيم، چه مي کنيم؟
 

مرگ بعضي از آدم ها قابل پيش بيني است.مثل مرگ بيماران سرطاني، که به توجه به نوع بيماري، پيشرفت و وضعيت جسماني بيمار، مي شود مرگشان را پيش بيني کرد .انسان ها وقتي در اين مرحله قرار بگيرند و از زمان مرگشان باخبر شوند عکس العمل هاي جالبي نشان مي دهند.
1.انکار:آنها اول از همه با جملاتي مانند «ممکنه اشتباه شده باشه»«فکر نمي کنم»«همچين چيزي غير ممکنه»سعي مي کنند موضوع را انکار کنند.
2.خشم:حس مي کنند که اين بلا را عده اي سرشان آورده و مدام پرخاش مي کنند و ديگران را متهم مي کنند.
3.چانه زدن و معامله:مدام از خدا مي خواهند که يک فرصت دوباره به آنها داده شود تا به کارهاي نکرده شان برسند و بتوانند اشتباهاتشان را جبران کنند.
4.افسردگي:وقتي مي بينيد تلاش هايشان براي به تاخير انداختن مرگ هيچ تاثيري نداشت دچار افسردگي مي شوند.
5.قبول واقعيت:در اين مرحله که مرگشان را قبول مي کنند با واقعيت کنار مي آيند.

براي مرگ عزيزان
 

آدم ها وقتي مرگ يعني از عزيزانشان را تجربه مي کنند دوباره سراغ همان توجيه مي روند.اما اين بار اين توجيه با بار قبل تفاوت دارد. در همين آدم هايي که خودشان را
خوب مي دانستند اتفاقي مثل مرگ را براي خودشان دور مي ديدند و وقتي با مرگ عزيزان و نزديکان شان مواجه مي شوند در ذهنشان به يک سوال مي رسند آنها اين سوال را نمي پرسند که «چرا اين اتفاق افتاد؟»بلکه يک سوال عجيب تر مي پرسند اينکه «چرا اين اتفاق براي من افتاد؟»و مدام با اين سوال ها کلنجار مي روند؛ «چرا من؟»«چرا دوست من؟»«چرا مادر من؟»اين سوال ها همه دنبال يک جواب براي توجيه مرگ مي گردند البته اينجاست که مرگ اجبارخودش را نشان ميدهد.البته اين توجيه ها هم توجيه هاي بدي نيست.چون اگر همين توجيه ها نباشند و آدم ها قبول کنند که هر لحظه ممکن است مرگ در خانه شان را بزند احساس آسيب پذيري شديدي مي کنند.ممکن است کارکردهايشان را از دست بدهند و داشتن اضطراب مانع زندگي عاديشان شود.

نکته:کنار آمدن با سوگ
 

خيلي از آدم ها نمي توانند با مرگ عزيزشان راحت کنار بيايند و بايد به آنها کمک کرد تا اين موضوع برايشان حل شود.مهم ترين مرحله بعد از مرگ ،سوگ بعد از آن است.اينکه چطوري مي شود اين مرحله را گذراند موضوعي است که در افراد مختلف با هم متفاوت است.
وقتي مرگ عزيزي ناگهاني اتفاق بيفتد اولين واکنش انکار آن است و دوباره همان مراحل خشم و چانه زدن و افسردگي و قبول واقعيت اتفاق مي افتد.البته ممکن است پرخاشگري شدت بيشتري داشته باشد.اما مرحله بعد از پذيرش واقعيت، سوگ و داغديدگي است.تا چهار يا پنج ماه بعد از مرگ اين سوگ طبيعي است و يک سوگ پايدار است.اما گاهي اين سوگ به عقب مي افتد و شکل عادي و طبيعي ندارد.بعضي آدم ها بعد از مرگ عزيزشان گريه مي کنند، افسرده مي شوند، شايد توي لاک خودشان بروند.آنها با اين رفتارها هيجانشان را دستکاري مي کنند.بعضي ها روي مساله متمرکز مي شوند و سعي مي کنند براي خودشان حل کنند و با آن کنار بيايند و از آن فرصتي براي رشد شخصيتي شان استفاده کنند و بعضي ها چون نمي توانند مراحل بعد از مرگ را درست طي کنند از کسي که قبلاً اين مراحل را طي کرده کمک مي گيرند و در آخر ممکن است به يک متخصص مراجعه کنند.گاهي ممکن است اين سوگ ناقص طي شود و فرد مدت ها سوگوار بماند در اين گونه موارد بهترين راه اين است که فرد سر مزار متوفي برود و با او صحبت کند.گريه کند و بالاخره يک جورهايي خودش را خالي کند.

چه کنيم؟
اول هدف، بعد زندگي
 

رشد انسان ها از يک سيري از مراحل مي گذرد، تولد تا مرگ که در هر کدام از اين مراحل آدم ها با يک بحران سرو کله مي زنند.که اگر اين بحران را براي خودشان حل کنند.راحت وارد مرحله بعدي رشد مي شوند.اما اگر نتوانند، اين بحران حل نشده هميشه همراهشان خواهد بود.اما انسان ها زماني مي توانند مساله مرگ را براي خودشان حل کنند که توانسته باشند يک معنا و هدف در زندگي داشته باشند.مهم نيست که حتماً به آن برسند يانه.مهم اين است که حداقل در مسير رسيدن به هدفشان حرکت کرده باشند.

مراحل زندگي را بشناسيد
 

نوزاد:نوزاد بايد بتواند به اولين مراقب خود که مادرش است، اعتماد کند.اصلا اين اعتماد اساس رشد انسان است.حالا اگر اين نوزاد به هردليلي مثل از دست دادن مادر، نتواند اين اعتماد را در خودش پيدا کند اين عدم اعتماد هميشه همراه او مي ماند ودر آينده نمي تواند به ديگران اعتماد کند.
نوجواني:اصلي ترين مساله نوجواني موضوع هويت يابي است.اگر يک نوجوان نتواند در اين مرحله هويت خودش را پيدا کند در آينده اين بي هويتي برايش مشکل ساز خواهد شد.
بين (35 تا 60):آدم ها وقتي به اين سن مي رسند نسبت به نسل بعدي شان حساسيت نشان مي دهند.آنها دوست دارند تمام تجربيات و آموخته هايشان را در اختيار نسل بعد قرار دهند.
سالمندي:در سنين سالمندي يک سوال در ذهن انسان ها شکل مي گيرد؛«آيا من زندگي خوبي داشتم؟»«آيا زندگي من پربار بوده؟»«آيا من توانسته ام در زندگي ام موفق باشم؟»اگر به اين برسند که زندگي موفقي داشته اند راحت تر مي توانند خودشان را براي مرگ آماده کنند، يعني يک جورهايي مساله مردن برايشان حل مي شود.

هدف داشته باشيد
 

زندگي تان را جوري تنظيم کنيد که در آن هدف داشته باشد و در مسير هدفتان حرکت کنيد.ممکن است هدف شما پولدار شدن، تحصيلات بالا يا هر چيز ديگري باشد، اشکالي ندارد.مشکل همين جاست که بيشتر انسان ها در پيدا کردن همين هدف مشکل دارند.
تصور کنيد که يک زندگي رنج آور، را تجربه مي کنيد.اما همين که بتوانيد اين رنج کشيدن را هم براي خودتان معنا کنيد و آن را در مسير رسيدن به هدفتان بدانيد ديگر راحت تر رنج مي کشيد.آن موقع است که حتي ظرفيتتان را هم بالا برده ايد.آدم هاي بي هدف هيچ وقت نمي توانند مرگ را براي خودشان حل کنند.
پيدا کردن هرف در زندگي کار خيلي دشواري نيست.کافي است استعدادها و علاقه هايتان را کنار هم بچينيد.اولويت بندي کنيد.ببينيد حرکت در کدام مسير مي تواند براي شما لذت بيشتري داشته باشد.همان را هدف قرار دهيد و شروع به طي کردن آن کنيد.اهداف شما نبايد دور و غير ممکن باشد تا انگيزه شما را به مروز کم کند اما آنها را دم دستي هم در نظر نگيريد.

تاثيرات مثبت مرگ را بدانيم
 

o مرگ هميشه يک اتفاق بد بوده و هست.اما مي تواند تاثيرات مثبتي هم روي زندگي ما داشته باشد.ما مي توانيم از اين شرايط سخت براي رشد شخصي مان استفاده کنيم.
o انسان ها بعد از مرگ عزيزان و اطرافيان ارتباط شدن با ديگران مثبت مي شود.آنها مي توانند از اين قضيه براي بهتر شدن روابط اجتماعي شان استفاده کنند.
o بايد خودشان نگاه کنند و ببينند که چه بوده اند و چه شده اند؟ آيا اين مرگ توانسته به آنها درس بدهد؟ اگر شما به حرف زدن آدم هاي که عزيزي را از دست داده اند، نگاه کنيد طوري حرف مي زنند که انگار قبل از مرگ عزيزشان وضع فرق مي کرد و حالا جور ديگري به زندگي نگاه مي کنند.
o هر مرگ مي تواند نگاه آدم ها را به زندگي تغيير دهد.شايد بهتر باشد فلسفه زندگي تغيير کند.
منبع:همشهري جوان شماره 298